سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قاتی پاتی!!!!
 
لینک دوستان

یکی بود یکی نبود، چهار شمع به آهستگی می سوختند و در محیط آرامی صدای صحبت آنها به گوش می رسید  :

شمع اول گفت: ”   من صلح و آرامش هستم، اما هیچ کسی نمی تواند شعلهَ مرا روشن نگه دارد.من باور دارم که به زودی  می میرم...“ سپس شعلهَ صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد.

شمع دوم گفت: ”من ایمان هستم . برای بیشتر آدم ها  دیگردر زندگی ضروری نیستم،  پس دلیلی وجود ندارد که روشن بمانم...“ سپس با وزش نسیم ملایمی، ایمان نیز خاموش گشت.

شمع سوم با ناراحتی گفت: ”من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم. انسان ها من را در حاشیه زندگی خود قرار داده اند و اهمیت مرا درک نمی کنند. آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیک ترین کسان خود عشق بورزند...“ طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد.

ناگهان... کودکی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید.”چرا شما خاموش شده اید، شما قاعدتا باید تا آخر روشن بمانید . “ سپس شروع به گریه کرد .

آنگاه شمع چهارم گفت:”نگران نباش تا زمانی که من وجود دارم، ما می توانیم بقیه شمع ها را دوباره روشن کنیم.

مـن امـــید هستم !“

با چشمانی که از اشک و شوق می درخشید ، کودک شمع امید را برداشت و بقیهَ شمع ها را روشن کرد.

نور امید هرگزاز زندگیتان خاموش مباد!


[ جمعه 91/3/12 ] [ 5:24 عصر ] [ مهرداد وجودی ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 50769